Samstag, September 30, 2006

حاشيه.از روی علاقه؟ يا از بی هدفی صِرف.شلوارهايم خط خطی. حاشيهء کتانی هايم پر از نوشته.آدم ها اين طرف وآن طرف روی شلوارهای جين راه می روند و حرف می زنند.کسی نيست اما.حاشيه.غولی که در حاشيهء جهان منتظر است تا تمام غول های حاشيه نشين را در آغوش بگيرد. بی هيچ ترسی. بی هيچ اضطرابی. - بعضي وقتا گفتن يا نوشتن يه چيزايي مثل بوسيدن يه كسيه كه خوابيده اگه ببوسيش بيدار ميشه خوابي كه ميبينه نصفه ميمونه اگه نه، لذت بوسيدنشو وقتي خوابه از دست دادي مثه كاري كه ميخواي انجام بدي ولي حيفت مياد يا ميترسي اونجوري كه ميخواي نباشه مثه مردن، ميخواي بميري ولي ميترسي اونطرف خدايي در كار نباشه مثه وايسادن لبه دنيا مي مونه مثه وقتايي كه زندگي به وضوح، به مرگ تكيه داده.. - یه ساعت هیچ‌وقت از رفتن باز نمی‌ایسته . یه ساعت هیچ‌وقت تیک و تاکش قطع نمیشه . یه ساعت هیچ‌وقت رو یه ساعت ٬ رو یه لحظه وا نمیسته .. یه ساعت میره ... میره ... میره ... و هیچ‌وقت به عقب نیگاه نمیکنه .. عقربه‌های یه ساعت هر روز از جلوی یه سری عدد ثابت رد میشن ولی هیچ‌وقت وا نمیستن ... یه ساعت هیچ‌وقت واسه تو صبر نمیکنه ... یه ساعت خیلی بده . یه ساعت خیلی نامرده . یه ساعت خیلی فراموش‌کاره .. ..... ... .. بچه‌تر که بودم آرزو داشتم یه ساعت شنی داشتم ولی واسه تولدم بابام بهم یه ساعت مچی داد ... بزرگ‌تر که شدم آرزو داشتم یه ساعت شنی داشتم ولی خدا بهم یه ساعت آفتابی داد ... الان آرزو دارم یه ساعت داشته باشم که ... یه ساعت که عقربه نداشته باشه ... یه ساعت که بمونه هی نره .. هی نره .. هی نره ... راستی ٬ الان ساعت چنده ؟- - بعد از این عمل مامان یه کمی فمنیست شدم ، من خودم در موردم خودم تصمیم میگیرم .. من اونطور که دوست دارم زندگی میکنم ...

Keine Kommentare: