Montag, September 18, 2006

من میدونستم باید صبر کنم ، تا همه چیز درست بشه .. برای همین صبر کردم . حالا داره یواش یواش اون طوری که من میخوام میشه .. تقریبا دارم کاری که دوست دارم و انجام میدم .. همه چیز بهتر میشه ، باز هم باید صبر کرد .. خیلی چیزا یادم رفته بود انگار که استثمارم کرده بود ، یادم رفته بود که یه عالمه کار بلدم ، یادم رفته بود که میتوانم خیلی چیزای جدید یاد بگیرم .. یادم رفته بود که میتوانم برم مرخصی بدون اینکه یه عالمه استرس داشته باشم ، حالا آرومم خیلی آروم .. حالا دیگه اون همه خستگی داره تموم میشه .. حالا دارم لذت میبرم .. هوا هم که حساب خوب شد ، یاد روزای اول مهر افتادم که بعد از اون همه خوابیدن تاظهر مجبور بودم 6 صبح بیدار بشم و همیشه صبحا از سرما میلرزیدم .. یه چیزایی هست که همیشه برام دوست داشتنیه مثل مهرماه ، مثل زمستون و پنجشنبه ها ، مثل جورابای قرمز و لیوانها گنده .. مثل تمام چیزایی که مرز نداره . شاید برای هیچ کدومشون دلیل منطقی نداشته باشم .. اصلا گاهی اوقات دوستش داشتنهای بی علت و دوست دارم ... حضورت بهشتی ست که گریز از جهنم را توجیه میکند ، دریایی که مرا در خود غرق میکند تا از همه گناهان و دروغ شسته شوم و سپیده دم با دست های ات بیدار میشوم . احمد شاملو

Keine Kommentare: