Freitag, September 15, 2006

گفتی:" آب "
و من و دل
تا تشنگی رفتیم . . .
-
هی نوشتم اما آخر به این نتیجه رسیدم که باید این چند روز از تو تقویمم پاک کنم ، حتی دوست دارم یادم بره که سوء تفاهم بود ، باید یادم بره که چی شد ، نباید محافظه کار باشم ، نباید همه گفتنی ها رو نگه دارم ، گفتنی ها برای روز مبادا نیست .. نباید نوشته هام انقدر سخت باشه که فقط خودم بدونم چیه ، باید وقتی میترسم از اینکه نباشی، تو بفهمی که ترسیدم نه اینکه محکومم کنی که خواستم ساده از همه چیز بگذرم .. باید راحت باشم ، باید بدونی که دوست ندارم آسون از همه چیز بگذرم ، باید بدونی که گاهی از خودم میپرسم که اگه تو بخوای که از امروز نباشی چی میشه و از ترسم سوال و فراموش میکنم و میگم .."امروز که هست ، حالا که هست "..

Keine Kommentare: