Samstag, September 23, 2006

چراغ ها را من خاموش می کنم - یه نفس عمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق ، وقتی بهش فکر میکردم ، اگه نمیشد یه عالمه سوال تو ذهنم میرقصید ، داشتی میرفتی زیر یه علامت سوال بزرگ .. مرسی که نشد ......... - اینجا همون جایی هست که فرقی نمی کنه یه زن کجاست و چند ساله است ، برای هر چیزی حتی مالکیت و خودش باید یه مرد اجازه صادر کنه .. در مورد این یکی دیگه نمیشه سکوت کرد .. این همه سلب اختیار ؟؟ !!!! این همه تحقیر ؟!! تهوع آور تر از این نمیشه ... دچار ناهنجاری شدم ، می خوام اونطور که دوست دارم زندگی کنم .. - دوست دارم تو چارچوب زندگی نکنیم ، مثل به هم زندن همون باید های زندگی .. تازگی ها خیلی بهش فکر میکنم ... - ترسیدم ، اینبار هم مثل دفعه های قبل ترسیدم ، بغض کردم ، اینبار دیگه خواهر بزرگه نیست و من تنهام .. - تبدیل و درآوردم بی اختیار می چرخونمش ، غریزی بود !! وقتی یادم اومد ، بی اختیار پرتابش کردم رو میز ، ترسیدم از یادآوری ..

Keine Kommentare: