Montag, September 11, 2006
دزد گهواره ات را از خانه برد
و زانوهای خسته ی من برایت چقدر
سفت و سخت است ...
اما من می دانم
تو
دختری را
که سالها بی گهواره خفته است
می بخشی ...
-
دوباره میبینمش ، نه یعنی هر وقت خبری میشه ، مثل یه فیل از اون بالا پرتاب میشه وسط روزای من ، هنوز هم دختر ناهنجار همون روزا و همین روزاست .. همونی که من نخواستم هیچ وقت یه سری از فاصله ها بینمون برداشته بشه .. از اون سالها دو سال بزرگتر شده اما هنوز پر از بچگی و حماقتهای قبلی هست ..گاهی بعضی آدمها هستند که یه عالمه سالهای عمرشون و باختن یه عالمه از همه چیز عقب موندن و مجبور شدن که عقب بمونند یه عالمه راه غلط دارند که بارها غلط بودنش و تجربه کردند اما باز هم پا رو رد پاهای جامونده ی قبلیشون میگذارند .. " من از دوباره رفتن راهی که قبلا رفتم متـنفــــــــــــــــــــرم .
-
دوران نقاهتم داره تموم میشه ...
-
با تمام چیزایی که هست حداقل من کاری و کردم که دوست داشتم . کاری و میکنم که دوست دارم .
-
می خوام آدم بده شم .. چقدر میتوانم؟
-
میگه تو حساسی !! اصلا به نظر نمی یاد ..
تو خودم میگردم ، میبینم .. اوهـــــــوم .
من خیلی حساسم بدون اینکه به نظر بیاد
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen