Donnerstag, September 28, 2006

وقتی خوب نیستم همه چیز خراب تر میشه، من فقط حساس شدم .. شاید دوباره نازک نارنجی ...
لوس شدم و توقعم بالا رفته شدم مثل بچه ها !! دوست دارم همه شرایطم و درک کنند .. - طلوع کن ! طلوع کن ! در این ستاره مردگی .. - نه ، من هیچی و به زور نخواستم - و چشمانت راز آتش است و عشقت پیروزی آدمی ست هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد . و آغوشت اندک جایی برای زیستن اندک جایی برای مردن و گریز از شهرکه با هزاران انگشت به وقاحت پاکی آسمان را متهم میکند . کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود . و انسان با نخستین درد درد من زندانی ستم گری بود که به آواز زنجیرش خو نمیکرد شاملو

Keine Kommentare: