Mittwoch, September 13, 2006

بعضی از آدما جدای از جنسیتشون ، جدا از اینکه برایم چه کردند و براشون چه کردم برام مهمند ، دوست دارم ازشون خبر داشته باشم .. همون دسته از آدما که بی هوا حالشون و میپرسم و وقتی خوب نباشند سعی می کنم که کاری براشون انجام بدم . حالا یکی از اون آدما داره دور میشه ، تازه دل خودش هم کلی گرفته .. همیشه دلم میگیره .. شاید تا وقتی اون آدم هست خیلی دیر به دیر ببینمش .. شاید همه چیز محدود بشه به چند تا تلفن و SMS و چت .. اما تصور اینکه دیگه هر وقت که اراده کنم نمیتوانم ببینمش دلم میگیره.. مثل همون ساوه رفتن ها .. دور شدنم از تهران حتی یه روزه مساوی بود با یه عالمه دلتنگی .... حالا یلدا داره میره ، وقت خداحافظی دوباره میگه یه بار دیگه هم و ببینیم .. من بیشتر دلم میگیره ..من میشم و یلدا و کوچه لیلی و همون جا که با هم پیدا کردیم . روبروی همون رستوران چینیه .. که آخر سر نفهمیدیم چیه .. راستی یادم رفت که بهش بگم دیگه خیلی وقته بعد مکانم و گذاشتم کنار... - تا سحر چند تا ستاره است ؟!! - تازگی ها به این نتیجه رسیدم وقتی قراره کاری و انجام بدم باید شروع کنم حتی اگه دارم اشتباه پیش می برم . بلاخره از یه جایی به اشتباه پی می برم و درستش میکنم .. - خواستم یه گوشه هایی از "آیدا در آئینه" و بنویسم ، اما دلم نیومد تحریفش کنم .. پس همش - راستی "مسافر کوچولو" یادت افتادم ، مخصوصا یاد همین روزا که دیگه ازم می ترسی - فرزانه دوباره داره میره تو همون فضاهایی که دوست داشت .. فرزانه بهتر میشه ....

Keine Kommentare: