Freitag, September 22, 2006

وقی دچار خودسانسوری میشم ترجیح میدم که ننویسم، من همیشه دوست داشتم هر چیزی یا اونطوری که من دوست دارم باشه و در غیر اینصورت اصلا نباشه (همون قصه ی صفر و یک بودنمه ) .. ما دلم نیومد ننویسم که امروز دیگه تابستون رفت پی کارش ، اینکه من هیچ وقت هیچ چیز مشخصی از تابستون نداشتم و همه چیزایی که بوده خلاصه میشده تو هوای سرد ، تو زمستون و برف و بارون ، حتی تنهایی های دوست داشتنی من.....اما امسال یه جور دیگه منتظر هوای سردم ، انگار که بدونم یه عالمه روزای خوب در پیش دارم و برای رسیدن بهشون لحظه شماری کنم ... شاید این دیگه خاصیت فصل و آب و هوا نباشه .. شاید تو زمستون هم وقتی تابستونم و مرور کنم دلم براش تنگ بشه .. زیاد دور هم نیست ، که وقتی دوباره ساعت کلاسم میشه مثل بهار ، بی اختیار یاد بهار می افتم .. یاد اون سه تا پنج شنبه .. یاد همون پنج شنبه ی آخر که تو دلم گفتم یا میشه یا نمیشه و اگه نشه دیگه نمیخوام که چیزی بشه .. و بلاخره چیزی که من دوست داشتم شد ..حالا از فردا رو میگن پائیز ... - من فقط دوست ندارم کسی از کارم سر در بیاره .. - من هنوز هم حس میکنم ، خیلی چیزا اونطوری که تو میخوای نیست ... - برای من در دستهایت دانه بپاش. من اهلی این دستهای بزرگم! - یه عالمه فکر تو سرمه !! می انجاممشون .. فقط دو ماه دیگه .. دو نقطه دی

Keine Kommentare: