Sonntag, Juli 17, 2005

عجیبه برم انقلاب و سراغ نیک و یه عالمه تو کتابفروشی بچرخم و چند تا کتاب از همون نویسنده های دوست داشتنی پیدا کنم با یکدونه از همون کتابایی که N سال دنبالش بودم اما با دست خالی از کتاب بیام بیرون ... تو رمزی از جنس نور غریبه ای در عبور عجیبه که تو نباشی و من نبودنت و حس نکنم .. انگار که مثل هر روزه .. انگار اون نوره که روشن بود داره کم نور میشه تا بی نوری .." و اين چیزی نيست كه من بخوام ... شبیهند !! شبیه خوکهای قلعه ی حیوانات .. باور بفرمائید .. ...نمي‌دانم کسوف کرده‌اي يا خسوف.....فقط مي‌دانم که اکنون از ظلمت تاريکترم........که من آنسان تاريکم که تو روشني

Keine Kommentare: