Montag, Juli 04, 2005

مثل یه بوسه می مونه که توی خواب و آروم کسی و که دوست داری می بوسی . طوری که دوست داری طوری که از خواب بیدار نشه .. آرومه آرومه ..یا مثل آب خنکی که از گرمای هوا بهش پناه می بری و زیر پوستت خنکی میپیچه .... یواش یواش تو تمام این حس های خوب حل میشه اصلانشم انگار نه انگار که یه طوفان و پشت سر گذاشتم دو هفته با تمام اتفاقهای بد همه طرفه ... و همه اینها رو وقتی حس میکنی که رو پله های نشر ثالث میگی : اون آقاهه چی میگه ؟ می خندم و تو دلم میگم : من خوبی را یافتم . به خوبی رسیدم و شکوفه کردم . تو خوبی و این همه ی اعتراف هاست .. دلم میخواهد خوب باشم . دلم میخواهد تو باشم و برای همین راست میگویم نگاه کن : با من بمان اصلانشم دندونام جون گرفتنا !! میدونی بچه جون !! به نوشتن عادتم نده ، البته نوشتن تنها حسنش اینه که تو ذوقم نمیزنی که ... آخه دیگه تکرارشون نمیشه که ........ البته اگه مثل همیشه تو استثنا ها نشینی .... وقتی میگم همه ، تو خودت با همه جمع نکن .. یادت باشه که خودت و از همه تفریق کنی ... کارخونه ی بی افسانه .. کارخونه ی بی زهرا .

Keine Kommentare: