Freitag, Juli 01, 2005

جمعه است .. از همون زمانا که حوصله ي هيچي ندارم يه ذره درس ميخوانم انگار که نتوانم .. بابالنگ دراز ميخوانم بعد چند صفحه نخوانده حس ميکنم جودي آبوت فقط يه دختر خنگ احمق بوده . شخصيت بابا لنگ دراز هم دوست ندارم تنها چيزي که دوست دارم همون سايه ي قد بلندي که رو زمين کشيده شده .. بعد يه نامه ي محترمانه که از صد تا فحش بدتر هست براي آقا قورباغه مي نويسم و تمام حرصم و خالي ميکنم .. بد هم که به کاراي شخصي .. حوصله ي ايزو خوندنم هم نيست که نيست ... ميدوني !! انتظار داشتم برخوردت بهتر بود .. انتظار داشتم آرومم کني .. انتظار داشتم آب رو آتيش باشي .. همه ميدوني از سر قصد نبودي !! به جهنم .. دارم ميفهمم کجا و کي براي آدما مهم هستم ..................................... میدونی !! خود تو ، همین تو فردا یه خار میشه که میره تو چشمم ... قصه ی چشا دروغــــــــــــــــــــــه !! تموم شدن سختیه ......... میدونی این دو هفته ی مثل آب شدن بود ..ذره ذره .. آب شدنی که هیچ کس نگذاشت اشکام جاری بشه . همه گفتند : تو محکم تر از این حرفایی .. به تو هم خیلی چیزا نگفتم .. میدونی !! بعضی وقتا دوست دارم محکم باشم اما گاهی دوست دارم یه جای امن وا بدم خودم و رها کنم .. دوست دارم مثل همون شبا نیمه شب کنار دریا بشینم و فقط و فقط سیاهی ببینم و اشکام جاری بشه .. دوست دارم سردم بشه و به خودم بپیچم .. دوست دارم کسی نپرسه چرا .. تو این دو هفته فکر میکنم خیلی بزرگتر شدم .. فکر میکنم همه ی عکس العملهام عکس العملهای یه دختر 22 ساله نبوده .. فکر میکنم خیلی سال از عمرم گذشته .. فکر میکنم حق من این اتفاقات نبوده و نیست !! فکر میکنم از تمام این دنیا وقتی این همه اتفاق حقم نیست یه گوشه ی امن حقم باشه .. یه جا که مطمئن باشم ..یه جا اونطور که میخواهم .. منحصر به فرد .. میدونی !! اون همهمه که نوشتم همین جاها بود .. اما اون خلوته نیست .. همه جا هست با یه دنیا شک .. بهتره بگم مرگ تدرجی هست .......

Keine Kommentare: