Freitag, Juli 08, 2005
پرسه بزن تو چشم من چشام که خواب ندارند
برای رد پای تو همیشه جا میذارن
پرسه بزن توی خیال ، خیال من مال تو ..........
اشاره میکنی به سرت ، یعنی دوست داری تو ذهنم باشی .. انقدر باشی که نبودنت یه جای بزرگ خالی بشه که ندونم چیه و دوباره بودنت تمامش و پر کنه .. گرم میشم انقدر گرم که دیگه از همه ی دنیا بی خبر میشم .. انگار که تنهائیم .. انگار که همه چیز هست .. بی پروا میشم و بی پروا
ای تولد دوباره ای ای حضور خوب و ساده
یه چراغ روشنی تو ، تو عبور از شب و جاده
قدم از قدم بر میدارم ، شاید تند رفتم .. شاید نباید رفته باشم و رفتم .. دوباره ترسیده .. یواش یواش ولرم میشم .. حالا ایستاده .. شده مثل سر بالائی شبهای روشن هنوز یه شک هست که رفتن و سخت .......
یه جاهایی هست که باید خالی بمونه ، انقدر باید خالی بمونه تا خاک بخوره .. سراغشون بری اما پرشون نکنی ..
هر چی هست زیر سر این دو و بیست و دو هست که من دوستش دارم بی بهانه ..
میریم تئاتر" پسرهای کوچه پشتی" همه چیز خوبه کولی همه شاد و شنگولند .. کلی بزن برقش و دست و شادیه .. منم که باید خوب باشم هیچ جایی هم برای هیچ نگرانی نیست .. اما یه چیزی سنگینی میکنه و سخته .. موذبم کرده .. داغ میشم و چشام قرمزه قرمز .. بازم دست راستم درد میگیره ..
حس گجتی بهم دست داده که آخه که ....
تو کدوم باغ خیالی عطر شبنم و تو داری ....
میدونی !! من هنوزم آخه صفر و یکم .
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen