Donnerstag, Juli 14, 2005

میدونی !! یکی هستی و یکی .. اما نه تو روزمرگی .. تو همون خلوتی که گفتم تو همون گوشه که یواشکی یواشکی هست همون جایی که منم و خودت .. همون جایی که چشمی نیست .. یکی هستی و یکی .. اگه تو روزمرگیه هر روزه نیستی بابت تمام اون ترسا ... هستی و روشن بین تمام بودنها .... بازم شهریار میگه : بارونی بارونی .. دلم کویره لوته قسم بزرگ من قسم به تار موته ....یادته !! نه خب تو یادت نمیاد .. آخه تو خودت هیچ وقت ندیدشون .. اونطور که من دیدم ...... اینجا اتوبان نیست .. مهم نیست پر رفت آمد باشه یا نه .. کی میاد میخونه .. چی برداشت میکنه و میره .. نظرخواهی نداره . آخه اونی که باید نظر بده حتما جواب میده .. میگه .. مینویسه .. لزومی نداره آلوده به این دنیای مجازی شد .. هیچ وسیله ای هم برای آمار ترافیکش ندارم که ندارم .. لزومی ندارم بدونم ... دوباره دارم متهوع میشم .. آقا قورباغه میگفت : از تهوع نگو واژه ی خوبی نیست برای توصیف .. اما من میگم برای نشون دادن یه اوج بد رو به افتضاح باید واژه هم به همون اندازه بد باشند .. همونطور که برای یه حس خوب از بهترین واژه ها ... خیلی وقته دلم چیزی نخواسته .. از روزهای لیمویی خوشرنگ گرفته تا همون شیرکاکائو های سرد که تو کارخونه بی هوا هوس میکردم .. اما هنوز ته دلم یه تی شرت آبی گشاد می خواهد که حسابی توش نفس بکشم .. هنوز اون جعبه ی مداد شمعی و دلم میخواهد .. اما فعلا دلم خواب می خواهد یه خواب عمیق . از همونا که زیر پوستت خنکی و خوشی حس میکنی ...

Keine Kommentare: