Samstag, August 19, 2006

داره میره دوباره ، همین فردا صبح .. دوباره تنهایی هام بزرگ تر میشه هیچی مسخره تر از این نیست که آدمها یه چیزایی داشته باشند که طرز استفاده اش و ندونند و دردناک تر اینه که فکر کنند همون استفاده ی غلطشون درسته و مرگبار تر این نیست که حتی وقتی سعی میکنی که بهشون بفهمونی ، اصرار به نفهم موندن داشته باشند .. که البته در صد کمی از آدمها نیستند ... داشتم رو تو مینوشتم ، وقتی تو نیستی دنیا شب میشه .. اصولااز آدمها انتظاری ندارم ، مخصوصا وقتی که قولی و میدهند و اصولا دوست دارم خفه کنم آدمهایی رو که کاری برام انجام میدهند که بهشون مربوط نیست .. مثل این ساکت دلگیر آواره که تن وا کرده رو دلتنگی جاده مرداد هم داره تموم میشه .. تا پائیز هیچی نمونده .. حتی تا خود زمستون . باید خوب باشم و خوب بمونم .. باید سعی کنم عادی باشم .. نمیدونم مثل چی ، اما شدم یه راه و یه جاده ، سرم و انداختم پایین و دارم میرم .. نه صدایی میشنوم ، نه اتفاقی میبینم .. نه یعنی می بینم اما فقط میشنوم .. بدون هیچ عکس العملی .. میدونم کجا دارم میرم و برای چی .. حتی اگه خیلی چیزا اونطور که من میخوام نیست .. من ساکتم .. من همیشه ساکت بودم .. من همیشه به همون انرژی که تو دنیا می چرخه اعتقاد دارم و اگه نداشته باشم حتما خیلی باید بد شده باشم .. ، من و از سایه ها بردار ... اون هوس چند روز تو جنگله بود .. یواش یواش داره میشه چند شب زیر آسمون کویر ..

Keine Kommentare: