Sonntag, August 06, 2006

"باید بودن تو ، باش "
دلم زمستون میخواد و لباس زمستونی .. دلم برای کفشهای زمستونیم تنگ شده .. ببین ، تو که میگن اون بالا نشستی .. میشه لطفا زمستون و حکم لازم کنی آیا ؟!!! اگه ناباور چشمام تو تماشای تو مونده
اگه اون نگاه اول منو پای تو نشونده ....
یکی نیست بگه .. این وقت شب . چه به عصار گوش دادن ؟!!
گاهی آدمها و دنیای اطرافم و خیلی بهتر از اون چیزی که هستند میبینم ، مثل تو فیلمها که هیچ وقت آدم بده موفق نمیشه و اون آدم خوبه رو همه میفهمند .. گاهی یادم میره که باید گرگ بود ، بره بودن هیچ وقت خوب نیست .. یکی پیدا بشه و بگه قانون " من خوبم ، پس بقیه هم خوب خواهند بود "چقدر درسته !!
" نیمه مرداد نگام "
نه ، اینبار دیگه مثل قبل ها نیست .. همه چیز واضحه ، نه .. یعنی باید انقدر باید واضح باشه که لزومی نباشه که روشنش کرد .. باید از بدیهیاتم بشه .. انقدر که نشینم به توصیفش ، یه چیزی که چسبیده به من . جدا شدنی هم نیست .. باید روشن باشه ، روشن تر از اونی که هست .. از همونا که هیچ کسی حق نداشتهباشه تنها بهش فکر کنه ...از فردا شروع میکنم .. از فردا .. نه .. از همین الان .. از حالا

Keine Kommentare: