Dienstag, Juli 04, 2006

میترسم تو رو بشونم تو این نوشته هام .. یعنی میترسم از اینکه بترسی .. پس نوشته نمی شی و وقتی به اینجا رسیدم که نوشتم منفی تو به علاوه ی همه چیز و جوابش منفی شد ... تو محتاطم کردی ... (از اون نوشته ها شد که انگار فقط خودم میدونم چیه ..) خیلی وقته که دیگه تو این چیزایی که هست جا نمیشم .. باید به فکر چیزای بزرگتر باشم .. ناخنم شکست من هم همشونو گرفتم .. حالا من شدم یه آدمی که انگار هیچی انگشت نداره .. آشنا نیست ؟!! میدونی آقای مدیر عامل .. دستت و خواندم .میشه از یه متد جدید استفاده کنی ؟!! متدهایی که در مورد همه یه جور به کار میبری برای من تاریخ مصرف گذشته است .. راستی آدمها اصولا تئوری های خوبی دارند و اون تئوری ها دقیقا همون چیزایی هست که تو عمل هیچ وقت دیده نمیشه و شما هم از این قانون مستثنی نیستید .. با حفظ سمت !!! و بهترين اتفاق دنياهنوز هم نيمه تاريک ِ اتاق است و دستان گرم و مهربانت که قوی و آراممی لغزند روی موهايم و نرمه موهای بناگوش رابا حوصله و دقت می برند تا انحنای پشت گوش ه اآن جا که در پيچش گردن و شانه گم می شوند .. از گذشته های آیدا

Keine Kommentare: