گاهی دوست ندارم با کلمات بازی کنم دوست دارم با ساده ترین کلمات راحت ترین جمله ها رو بنویسم .. گاهی واژه ها هیچ کاری نمیتوانند بکنند.. مثل حالا که " نگاه کن " شاملو هم کمه برای همه چیز ... همین حال و هوا بود که منو از تو دنیای خودم پرتاب کرده بیرون .. مه ، بارون ، خنکای هوا ، جاده و دستای دوست داشتنی .. خوب نبود ، یعنی اون خوبی که تو ذهن من بود نبود .. اما برام یه خوبیه بزرگ داشت .. همین "بودنه " همین که هستی ، همین که از این بودنه کلی آرامش میگیرم .. همین بودنه برام کافیه که حرفی نباشه همین که کنارت باشم و اشتیاق سرانگشتام جاری باشه ، همین که تو کنارم باشی با تمام کارهایی که دورت ریخته و همون بوی دوست داشتنی .. اما همه چیز محدود به همین نوشته ها نیست .. قصه اینجاست که تو از اون حداقها خیلی دوری و نوشتن " تو خوبی و این همه اعترافهاست " برای خیلی چیزا کمه ..
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen