Samstag, Juli 08, 2006

به تو سلام میکنم ، کنار تو مینشینم و در خلوت تو شهر بزرگ من بنا می شود ... بی حوصلگیم و دوست ندارم ، این تنبلی که چند وقته دچارشم آزارم میده ، یه کم بی برنامگی و یه عالمه هم انتظار اینکه بلاخره چی میشه و نهایت این بلاخره چی میشه ختم میشه به خبر از سر ذوق مامان و بغض من ... یادمه یه روزایی ، روزام رنگی بود .. این روزا حتی یادم رفته که چه رنگیند .. یادمه یه روزایی با یه عالمه چیزای کوچیک کلی خوشحال میشدم اما حالا چیزای بزرگی که میتوانه تا مدتها حالم و خوب کنه زود گم میشه .. زود اثرش می پره .... باید یادم بمونه که فقط بیست ساله ام باید یادم بمونه قانون " بلاخره یه طوری میشه "تهوع آورترین منطق ِ اجباریه . باید یائم بمونه که باید قوی بمونم .. باید یادم بمونه که تو بدترین شرایط و سختی ها یکی قبل از من دچارش بوده و پشت سر گذاشته . باید یادم بمونه که گاهی باید طبیعت طی بشه . باید یادم بمونه که اگر کسی بخواهد به من صدمه بزنه بیشتر از از من صدمه میبینه . باید یادم بمونه اگر بترسم میشکنم می بازم . باید یادم بمونه که یه عالمه کار انجام نشده دارم . چی میشد که من باز هم به اون معجزه ها ایمان می آوردم ؟!!! خیلی وقته که از بهترین ها بودن دور موندم ! هستنت خوبه که هست .. خوب ِ این روزا .....................

Keine Kommentare: