ميآيي و جاري ميشي و
انگار نه انگار كه تمام هيچ هاي مسكوت من
كلامي ست
كه در مابين حرفهاي تو به حاشيه ميرود و
گم ميشود و بغض ميشود .
انديشه به هيچ چيز نبود
و اين روزهاي رفته را آنگونه بود
كه انگار كه از ابتدا هم كسي نبوده
اما
ميآيي و جاري ميشوي
و همه ي نقشه ها نقش بر آب ...
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen