Montag, Februar 23, 2004

ميآيي و جاري ميشي و انگار نه انگار كه تمام هيچ هاي مسكوت من كلامي ست كه در مابين حرفهاي تو به حاشيه ميرود و گم ميشود و بغض ميشود . انديشه به هيچ چيز نبود و اين روزهاي رفته را آنگونه بود كه انگار كه از ابتدا هم كسي نبوده اما ميآيي و جاري ميشوي و همه ي نقشه ها نقش بر آب ...

Keine Kommentare: