Montag, Februar 16, 2004

شب بدي بود ، صداي باد و به هم خوردن درهاي پاركينگ كه صداشون خونه رو پر كرده بود ،‌صداي نايلون ها تو دست باد ، حس ترس و نا امني ،‌وحشت از زلزله ،‌ تنهايي شكوه تو ساوه ،‌اتاق كه تاريكتر از هميشه بود ،‌خستگي چشام . حجم سنگين يه روح كه كنار حمام ايستاده بود و هواي اتاق و مسموم كرده بود ، بوي سيگاري كه بابا بيرون ميكشيد و فضاي اتاق و پر کرده بود . شب بدي بود شبي که بلاخره از ترس بغضم شکست ...

Keine Kommentare: