Mittwoch, Dezember 24, 2014

شايد نوشتن باشه كه اين روزا رو به راهم كنه ، يه حاليم كه انگار گم شدم كه دارم ميرم اما يه عالمه ترس و توهم باهامه ، يه راهيه كه ميخام خودم بسازمش بچينمش اصلا انگار كه دارم تهش و ميبينم واضح روشن اما يه چيزي هست گنگ و مبهم انگار كه مار گزيده باشم انگار كه همه ي دنيا ريسمون سياه سفيده . گم شدم چون ميخام اين ترسه نباشه ميخام محكم باشم قوي باشم پام نلرزه 

Keine Kommentare: