Mittwoch, Juli 30, 2014

يه شبايي هست كه دوست داري تموم بشن ! انگار كه وقتي فردا صبح بشه يه مرحله ديگه از زندگي و رد كردي! اين شبا وقتي نميتواني بخوابي هي كش ميان و كش!
يه جاهايي زندگي بهت ياد ميده گرگ بشي اگرچه دوست داري  بره باشي، يه وقتايي يادت ميده روي حرفات نباشي يعني نه اينكه يكباره و يكهو نخواي باشي چون ديگران نبودن تو هم نخواي باشي ! 
بعد اين يه وقتا منو آزار ميده چون چيزي بايد باشم كه نبايد ! بعد انگاري يه كسي يه مداد زشت برداشته داره يه جايي از منو سياه ميكنه ! 

Keine Kommentare: