Mittwoch, April 11, 2007

وقتهايی هست که فرار ميکنم از چيزهايی که بايد بهشون فکر کنم ٬‌ از اتفاقهايی که افتاده و من وانمود کردم که آب از آب تکون نخورده ٬‌از اتفاقهایی که در پیش هست ٬‌ از حرفا ٬‌از خاطره ها از خيابونا از ساعتهای خاص از روزهای خاص از تاريخ از نوشته از هوا از عطر و بو و صدا از طعم و مزه از تکرار .. از همه چيز فرار ميکنم و انگار که همه چيز سر جای خودش هست مثل سابق .. اما بلاخره يه روزی يه جايی هست که هيچ راهی نيست برای فرار ٬ مجبورم به مرور ٬ به مرور بدتر از چيزی که ميتوانست باشه .... انگار که همه راههای دنيا بلاخره ختم به همانهاست ٬ زمان نداره اما نهايتش همينه که بايد نشست و فکر کرد ٬ شاید درست وقتی که در اوجی يهويی سر و کله اش پيدا ميشه و انقدر غافلگير ميشی که هيچ راهی نداری .. راستی حواسم هست که حواست به حواسم هست !!

Keine Kommentare: