روز سختي بود . خوبيه روزاي بد اينه که تموم ميشه دقيقا مثل بدي روزاي خوب.
دوباره نذري و همه ي فاميل ..آب نبات چوبي ..خاطرات هفت سالگي .. من و
يک عالمه خواب .. برادر و دختر همسايه و تفاهم بيست و پنج توماني ..
من و شهاب و ميلاد و آزار عسل .. مادر و يک عالمه کار .. شکوه و شرکت
.. از زن داداش من تا زن داداش شهاب ..قلقلک دائي جون .. سيگار
پنهاني ميلاد و گل پونه .. موتور بازي ته شب ..حکايت هفتم مسعود فردمنش ..
دوباره و دوباره نگاههاي تو و خانواده ات دوباره من و بي تفاوتي و
دلداري هاي مادر .. دوباره خواب و خواب و خواب من ..
روز سختي بود . خوبيه روزاي بد اينه که تموم ميشه دقيقا مثل بدي روزاي خوب.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen