من تو رو دوست دارم ،
تو دیگری را
و شاید دیگری مرا …
اینم از بازی های روزگاره..
تو خود ماجرایی و باورم نداری .
یکی اون سر دنیا میگه : من میدونستم ،
من از اول هم باور داشتم ..
همه ی دنیام بفهمند وقتی تو
نخوای بفهمی
به چه درد میخوره ؟!!
میگه :من آدم احمقی هستم ؟
میگم : نه ، دیوونه .از این حرفا نزن . خیلی هم خوبی .
میگه : من به نظرت احمق نمیام ؟
میگم : آخه چرا ؟
میگه : آخه فکر میکنم آدمی که با تو زندگی میکنه آدم خوشبختیه ..
میگم : ببین ، خیلی احمقی .
آفتاب سوخته شدم ..
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen