Freitag, April 30, 2004

من تو رو دوست دارم ، تو دیگری را و شاید دیگری مرا … اینم از بازی های روزگاره.. تو خود ماجرایی و باورم نداری . یکی اون سر دنیا میگه : من میدونستم ، من از اول هم باور داشتم .. همه ی دنیام بفهمند وقتی تو نخوای بفهمی به چه درد میخوره ؟!! میگه :من آدم احمقی هستم ؟ میگم : نه ، دیوونه .از این حرفا نزن . خیلی هم خوبی . میگه : من به نظرت احمق نمیام ؟ میگم : آخه چرا ؟ میگه : آخه فکر میکنم آدمی که با تو زندگی میکنه آدم خوشبختیه .. میگم : ببین ، خیلی احمقی . آفتاب سوخته شدم ..

Keine Kommentare: