Freitag, April 30, 2004
من تو رو دوست دارم ،
تو دیگری را
و شاید دیگری مرا …
اینم از بازی های روزگاره..
تو خود ماجرایی و باورم نداری .
یکی اون سر دنیا میگه : من میدونستم ،
من از اول هم باور داشتم ..
همه ی دنیام بفهمند وقتی تو نخوای بفهمی
به چه درد میخوره ؟!!
میگه :من آدم احمقی هستم ؟
میگم : نه ، دیوونه .از این حرفا نزن . خیلی هم خوبی .
میگه : من به نظرت احمق نمیام ؟
میگم : آخه چرا ؟
میگه : آخه فکر میکنم آدمی که با تو زندگی میکنه آدم خوشبختیه ..
میگم : ببین ، خیلی احمقی .
آفتاب سوخته شدم ..
در راستای سقوط و صعود پست قبل
همیشه سر بالایی و سخت میریم اما دیدید سر پائینی رفتن چه راحته ؟
من فکر میکنم تعریفام عوض شده سقوط من صعود شماست و سقوط شما
صعوده منه ..
تازه دوباره هم به پیش فرض هایم شک میکنم ،
اصلا باید به پیش فرض شک کرد ؟
اصلا پیش فرضی وجود داره ؟
اصلا منی هستم که بخواهد به پیش فرضها شک کنه ؟
(حالی میده خود پیش فرض و زیر سوال ببری )
Donnerstag, April 29, 2004
ببين من بيرون ديوار توام .. راهم ميدي يا نه ؟
يه چيزي قبلا يه جايي خونده بودم
تو اين مايه ها
از كوچه ها ميگذرم به خونتون ميرسم
در ميزنم
درو باز ميكني
از اينجا به بدش با تو
يا دعوتم ميكني يا راهم نميدي !!
بهم نگو بچه پررو !!
آره گلم تو تا آخرين لحظه هم قبول نكردي .
وقتي ميبينم توقعم رفته بالا خودم به خودم تو دهني ميزنم ..
يه چيزي سيلوراستاين گفته بود:
عزيزم من بيرون پناهگاهتم اما اميدوارم در قلبت باشم ..
اين پسره ي الاغ نميدونم
كيه كه داره از آب گل آلود ماهي ميگيره ..
هر چي باشه .. تو هنوز همون جايي هستي بودي ..
شايدم يكم بهتر ..
راستي رئيس پژي با اين پستت كلي خنديدم ..
رئيس هر كي ندونه كه تو يكي ميدوني كه ..
مگه نه ؟! باورش نميشه كه ..
Mittwoch, April 28, 2004
1- این روزا که آیدا خوانی تعطیله وجود سایه نعمتیه ...
2- عصر تو یه خیابون بی ربط میبینمش ، هر چی گوشیش و میگیرم جواب نمیده .. شب دیر میاد خونه . میگم کجا بودی ؟ میگه : کلاس تی آی بی .. (به من بگو خر !!) زود هم میره تو رختخواب .. حالا کلی چیزایی مشکوک دیگه هم هست که جای گفتن نداره ..
خدا نگه داره کلاس تی آی بی و کارتون نیمو و فیلم کما رو ..
3- این شماره یه جای دیگه نوشته شد !!
4- آخرین اخبار من و مانا اینه که داریم رو تمام منطقهای دنیا بالا میاریم ، واسه هم منطق میاریم و رو همونا هم بالا میاریم ، بعد یواش یواش رو خودمون بالا میاریم ،
هی دختر حرف نزن دارم شکیلاتو گوش میدهم :
بیا ببین در چه حالم از تو
ببین ببین چه زلالم از تو ..
لينك من تو يه وبلاگي بسته به بار عاطفي مطالب و اون"تو " داره ، يعني هر چي تو معلوم الهويه تر باشه لينك سقوط ميكنه پائين و هر چي اون تو نامفهوم تر باشه حال ميكنه و لينكم ميره بالاتر ..
بايد انقدر دلم تنگ بشه كه عصبانيت اين چند روزم يادم بره .. خود آزاريه خوبيه ؟!!
ميگن اينجا لطافتش زياده .. لطافتم كجا بود ؟
اگه مطمئن باشي كه دوستت نداره و يا دوستت داره سربالايي و راحت ميري اگر هم شك داشته باشي كه دوستت داره يا نه ، من كه غلط بكنم سر بالايي و برم بالا (نيريپ شبهاي روشن) .. چه معني داره آدم سر بالايي و بره بالا .
اصلا ميدونيد صعود اساسا كار نفس گيريه ، با سقوط بيشتر حال ميكنم .. اين مفهومش نيست كه بي خيال كوه جمعه بشم .. هي دختر تو هم نيايي ، تنهايي اش هم خوبه ..
Dienstag, April 27, 2004
Montag, April 26, 2004
مرا روشنتر ميخواهي
از اشتياق ِ به من در برابر ِ من پُرشعلهتر بسوز
ورنه مرا در اين ظلمات بازنتوانييافت
ورنه هزاران چشم ِ تو فريبات خواهد داد، جويندهي ِ بيگناه!
بايست و چراغ ِ اشتياقات را شعلهورتر کن.
□
از نگفتهها، از نسرودهها پُرَم;
از انديشههاي ِ ناشناخته و
اشعاري که بدانها نينديشيدهام.
عقدهي ِ اشک ِ من درد ِ پُري، درد ِ سرشاريست. و باقيي ِ ناگفتهها
سکوت نيست، نالهئيست.
شاملو
خيلي عجيب بود !!حتي تو خواب ديدنش ..
اين هم از ويژگي ارديبهشت هست كه سر و كله ي تو پيدا ميشه..
فقط صدايت هست كه ميگه : دلت تنگ شده ، كه اين بار اومدي كه به قول خودت
قدر عافيت بدوني ، اينبار فهميدي كه هيشكي من نميشه ..
من هم مثل هميشه كه تو بيداري تو دلم ميگفتم : هه هه ، بيشتر از دو هفته پاي موندنت نيست .
مثل تمام اون سالها..
از خواب ميپرم تو خواب و بيداريش ميمونم . اولين چيزي كه به ذهنم ميرسه اينكه ديشب منتظر بودم
اما منتظر تو نه ..
ميفهمم خواب ديدم ،يادم ميوفته كه ديگه جوري رفتي كه برگشتنت محاله ..
شايد دوباره هوايي شدي ؟!! شايد چون نزديك تولدمه وشايد يادت مونده ..
مثل تمام پنجم شهريور ..
Samstag, April 24, 2004
Freitag, April 23, 2004
Donnerstag, April 22, 2004
کاش اين سرما خوردگيه گلو درد و آب ريزش بيني و سردرد و
استخوان درد و تب نداشت و گرنه من با بقيه اش مشکلي نداشتم .
کاش تو قسمت ناباوريت از کار ميافتاد.
اما خب سرما خوردگيه همه چي داره تو هم ناباوري.
با آنتي هيستامين و مفناميک اسيد و استامينوفن حلش ميکنم .
براي تو هم نسخه جديد .
راستي تو داروي خوب واسه يه آدم پنچر سراغ داري؟
Mittwoch, April 21, 2004
ميداني چيست ؟
به نظر ميرسد که زندگي مشکل نيست .بلکه مشکلات زندگيند !
ميبيني ؟
ميبيني به چه روز افتاده ام !
حق با تو بود
ميبايست ميخوابيدم.
اما به سگها سوگند
که خواب کلک شياطين است تا از شصت سال عمر
سي سالش را به نفع مرگ ذخيره کند
ميشود به جاي خواب به :
ريلها
و کفشها
و چشم ها فکر کرد
و نتيجه گرفت که با وفا ترين جفتها عالم
کفشهاي آدمند !
نمي دونم کدوم بي کاري آي دي paniiz20و وبلاگم و يکي از آي دي هاي
مانا و وبلاگش و هک کرد. خوبيش اين بود که قدر اين طفل معصوم و بدونم .
از همين تريبون هم از مرد اول کامنتها احسان نهايت تشکر و
دارم که اينجا رو و اون جا رو نجات داد . احسان جان هوار و هوارتا ممنونتم.
از مسعود و علي هم ممنونم ديروز خيلي زحمت کشيدن.
بعد اينکه رئيس از اون سر دنيا مسئوليت هک و به عهده ميگيره .
و خودش با صداي خودش به من اعلام کرد که فقط به خاطر اين هک
کرده که اون اطلاعات و تو وبلاگش بنويسه که به همه فهمونه اونم بلده .
حالا کسي نمي دونه که دو هفته پيش در حال دريافت يه عکس
از اينجانب کامپيوتر رئيس منفجر شد و هنوز هم درست نشده .
خبر ديگه اينکه gmail هم راه افتاد.
Montag, April 19, 2004
روز سختي بود . خوبيه روزاي بد اينه که تموم ميشه دقيقا مثل بدي روزاي خوب.
دوباره نذري و همه ي فاميل ..آب نبات چوبي ..خاطرات هفت سالگي .. من و
يک عالمه خواب .. برادر و دختر همسايه و تفاهم بيست و پنج توماني ..
من و شهاب و ميلاد و آزار عسل .. مادر و يک عالمه کار .. شکوه و شرکت
.. از زن داداش من تا زن داداش شهاب ..قلقلک دائي جون .. سيگار
پنهاني ميلاد و گل پونه .. موتور بازي ته شب ..حکايت هفتم مسعود فردمنش ..
دوباره و دوباره نگاههاي تو و خانواده ات دوباره من و بي تفاوتي و
دلداري هاي مادر .. دوباره خواب و خواب و خواب من ..
روز سختي بود . خوبيه روزاي بد اينه که تموم ميشه دقيقا مثل بدي روزاي خوب.
Sonntag, April 18, 2004
Samstag, April 17, 2004
يه عالمه وقت لم بدم رو مبل روبروي تلويزيون و الکي کانال بازي کنم ..
يه کتاب باشه که هيچ وقتي براي خواندنش نداشته باشم و ترجيح بدم نخوانم تا
اينکه بخواهم تند تند ورق بزنم ..
با اون آي دي که هيچ کسي نداره آن بشم و هي وبلاگ آيدا
رو که باز نميشه refresh بزنم ..
بعد هم دل يکي از اون دوستاي پر ادعا رو بشکنم و موذيانه لذت ببرم..
به آدمهاي اطرافم فکر کنم که احمقانه تلاش ميکنند و مطمئن باشم بعد از اين بي
حوصلگي با رضايت کامل اين کار و انجام ميدهم ..
اينکه امروز يکي از ناخنهام به يه جايي گير ميکنه و ميشکنه و بعد
هم بايد همه رو از ته بگيرمو شديدا حس ميکنم ..
بعضي وقتا توقف و بي حوصلگي و بد اخلاقي و زير پا گذاشتن مقررات و
منتظر اتفاق بد بودن بيشتر از هر چيزي بهم ميچسبه !!
Freitag, April 16, 2004
بهار آمد .
و پسر پاكنهاد فروردينماه از بهشت آمد .
تا با نامش سرزميني را آباد كنيم .
و روز تولدش را آغاز دنيا بناميم
Mittwoch, April 14, 2004
Dienstag, April 13, 2004
Montag, April 12, 2004
Sonntag, April 11, 2004
Samstag, April 10, 2004
Mittwoch, April 07, 2004
مانا امروز که ثابت ( البته به تو هم زنگ ميزنه )هم زنگ زد ميدونی ياد چی افتادم :
+
بزن برقص های سر کلاس که زنگ تفريح به زنگ تفريح مانتو از تنم کنده ميشد و قاری قرآن ميزد رو ميز و مبصر کلاس هم خواننده ميشد و من هم که ...
و آخر سر هم تمام رقصها ختم ميشد به رقص آقای دکتر رئيس قاسم . يادته ؟
+
صدا به صدا نميرسه توئی ؟
تو تو ميمون کلاسی و شجاعی بيچاره .
+
خانم صدرنيا لبخندهای مليحتون و بگذاريد برای آخر زنگ . و تمام مثالهای زبان فارسی که علی بود .
+
کلاس تاريخ و يه ميز صدرنيا .
+
يادته تو راديو آوردی مرضيه گوش ميداد من بدبخت و بردند دفتر.
+
اردک من یادته ؟نماد علی !!
+
مانا يادته چقدر خوراکی از کيف بچه ها ميدزديديم ميخورديم ؟
+
يادته اون سه روز آخر هفته که من هميشه بارونی بودم و کل مدرسه ميدونستند که يعنی هنوز از علی خبری نيست و تو ميگفتی کم مونده خانم مرادی بياد بگه : الهی بميرم باز نيومد .
+
يادته رو اعصاب رژه رفتنهای مرضيه با اون منطق های بی در و پيکرش .
+
اون دوشنبه که اومدی خونمون و عربی بخوانيم و يادته؟ يادته عربی خواندن شده بود اصطلاح . يادته اين عربی نخواندها باعث شد روز تولدم اردو نيام و خر بزنم ؟
+
ایستگاه اتوبوس یادته ؟اون درخته . دستمال کاغذی ها گلوله شده .
+
اون گل لاله ی تو که هنوز لای کتابمه
+
آب بازی های آخر سال و بهاره که ميگفت : غفلتا رو من آب بريزيد .
+
کوکو سيب زمينی های مامان بزرگت که من مردش بودم .
+
کفش لژ دار ها که شده بود جرات يادته ؟
+
به موهاش لژ زده .
+
دو تا کفتر و زنگ حسابان که جيکمون در نيامد و مرضيه گرفت و زنگ شير محمدی(غضنفر ممدی) ول کرديم تو کلاس.
+
يه چيز ديگه بگم ؟
يادته سال دوم روز اول مهر ته کلاس کنار دست قاسمی نشسته بودم تو و مرضيه اومديد و برآورد کرديد که هيچ آدمی معقول تر از من پيدا نميشه که ميز دو نفرتون و سه نفره کنه .من هم اومدم و تا امروز .
مانا جدی اگه نيومده بودم .الان کجای زندگی بودم ؟
تو خوب میدونی ؟
Montag, April 05, 2004
Sonntag, April 04, 2004
گفته بودم، بارها گفته بودم كه دچار تكرار دوباره هائيم .
مثل رويايي كه امشب ميبيني و فردا شب دچار كابوسش ميشوي.
اگه چند سال هم از تو جلوتر باشم اگه خيلي زودتر از تو هم تجربه كرده باشم
دليلي نيست كه پا يه پايت نباشم .
قصه ها شبيه هم نيستند. اما باور كن باور كن كه آخر تمام آنها يكي ست ...
در تمام احياها صدايت صدايم را خواهيد شنيد .
راستي يادت هست ؟ همان دوشنبه ي 8 ارديبهشت هشتاد و هفت .
من هنوز به آن دو پا كه تكيه گاه سرم شد مديونم .
يادت باشد.
يادت باشد .
يادت باشد .
Samstag, April 03, 2004
Freitag, April 02, 2004
ميام عيد ديدني صاحبخونه تا پول آژانس و نهار پس فرداش و ميده دو
روز هم سرويس ميده .
ما هم جايش از صبح مي شينيم تا بعد از ظهر (البته صبحمون
از دو بعد از ظهر شروع ميشه و بعد از ظهر هم ميشه حواليه ده شب.)
و برايش template طراحي ميكنم . مرامه ديگه چه كنيم ...
من دلش تنگ شده .
دختره ي بي جنبه باز پرو شد .