Mittwoch, Oktober 04, 2006

سرم تکان می دهم که یعنی آره و تصویرت تار می شود.از هیچی نترس. ما همیشه هستیم.همه جا. باور نمی کنی؟ بهت ثابت می کنم.نه...باور می کنم...نه حالا ، از خیلی وقت پیش. - توی تمام لحظه هایتوی تمام حس هاتو لحظه لحظه این زندگی.و این یعنی یه طناب از آسمون واسه اینکه من بگیرمش.... - بی حرفی، شاید تنها با تلنگری، چیزی توی سرم خیره نگاهم می کند و می گوید:" واقعا نمی شود کمی ساکت تر بود؟"چرا می شود...اینطوری خودم هم راحت تر بزرگ می شوم.

Keine Kommentare: