Dienstag, Oktober 10, 2006

هی میگردم اما انگار که مدام دارم دورتر میشم ، یا کمتر پیداش میکنم .. - خب شک دارم ، یکی باید باشه که محکم بگه " آره".. - یاد اون دور دورها می افتیم ، حتی یاد استاد عظمی "معمارزاده" ... نهایتا میشه عمق فاجعه .. همون چیزی من ازش فرار میکنم تا بهش فکر نکنم ..... - خیلی وقته که دیگه هر چی مینویسم شده همون چیزایی که نه ذهنم هست با یه عالمه گوشه وکنایه که مبادا کسی بفهمه که چی به چی هست .. دیشب مانا میگه : یه ذره خودتو رها کن ... و وقتی برای خودم میشمارم میبینم خیلی چیزا هست که براشون سختم ، باید نرم تن بشم .. آهان ، باید از لاکم بیام بیرون ... یعنی پوست انداختن !!!

Keine Kommentare: