Sonntag, Mai 14, 2006

دلم سرعت مي خواهد موتور و ماشين فرقي نميكنه ...دوست دارم از سرعت زياد بترسم . خيلي وقته نترسيدم .... اما ديشب ترسيدم از تن هاي بدون سر . شايد ، فردا ، ساوه . جاده .. غروب و برگشتن.. خلوت و صداي تو ماشين .. حالم و بهتر كنه ...... نه ! يعني شايد فرصت بهتري باشه براي اينكه با خودم خلوت كنم ... مهمترين تصميم هاي زندگيم هميشه تو همين شرايط بوده ! تازه ، دلم براي صبحانه هاي كارخونه تنگ شده...... يكشنبه ها رو هيچ وقت دوست نداشتم .. هيچ وقت. هر چي گشتم نتوانستم "در جستجوي قطعه گمشده" شل سيلور استاين و پيدا كنم. دلم به شازده كوچولو بود كه اونهم نيافتم ... اما خب در حال حاضر شديدا هر دو ..... ديگه مطمئن شدم دقيقا از جايي كه منتظرش نبودي شكست خوردي ... اما من هيچ وقت تو شكست از غيرمنتظره شكست نخوردم ، هميشه ميدونستم و نشستم تا شكست بخورم .. توان مبارزه بود اما انگيزه نبود .... حالا تو هي بهانه بيار كه راه تو دور است و خانه ي ما يكي مانده به آخر دنيا .

Keine Kommentare: