Mittwoch, April 27, 2005

میدونی !! من عاشق شبای کارخونه ام .. وقتی تنهای تنها میشینی توی واحد وقتی مطمئنی که دیگه کارا تموم شده ؛ کامپیوتر و خاموش میکنی و کیف کوله ی سفیدم و می اندازم روی شونه ام و یه عالمه کتاب فرصت خونده شدن نبوده و یدک میکشم هوا یه عالم تاریکه و کلی گل تو باغچه ها ی گوشه کارخونه کاشتند تنهایی سوار سویس شدن و تنها و تنها یه ماه و و یه آسمون ستاره تو آسمونه یه شب پر کار اما نسیم نیمه شب و مهتابی آسمون تمام خستگی ها رو تموم میکنه .
تو داری اهلی میشی !!
به من این بخت و ندادی تا گرفتار تو باشم انقدر از تو بمیرم تا تو دنیای تو جا شم ..
شد 2 سال .. یعنی داره میشه 2 سال .
یعنی تو هم دلت برای چیزایی که دل من تنگ میشه . تنگ شده ؟!!

Keine Kommentare: