Mittwoch, März 30, 2005

دلم لک زده بود برای یکی از همون پیاده روی ها از همونا که یه عالم راه برم و وقتی عرض خیابون و طی میکنم و برمیگردم دست تکون بدم و لبخند بزنم و با سر از همون دور بابت همه چیز تشکر کنم حس کنم چقدر کفشم پام و اذیت میکرده و تا الان حس نکرده بودم بعد حس کنم انقدر پام اذیت میکنه که حتی چند قدم تا خونه رفتن هم سخته .. بعد بشمرم که چقدر راه آمدم ..

Keine Kommentare: