Donnerstag, März 24, 2005

رو بلندی می ایستم یکبار هم نه ، دو بار . انقدر نزدیک پشت سرم میایسته که گرمای وجودش و حس میکنم . میترسم و فاصله میگیرم . بعد تمام شهر روبرومه آفتاب هم بالای سر . روز دوم سال هست و هیچ کسی نیست.. روز چهارم دوباره می ایستم اینبار کنارمه و او دوره دور ما روی بلندترین جای شهر و او سقوط میبیند .. باز هم میترسم .. هوا برفی میشه و سردم میشه .. میایستم روبروی هشتاد و سه ی رفته .. سال نه بد سال نه باد شاید روزهای دراز و استقامتهای زیاد شده .. نه سال سخت و شاید سال ساخته شدن .. حالا باز این منم دختری نه تنها دختری که به خودش قول داده همونطور که نگذاشت پارسال چیزی سالش و خراب کنه امسال خیلی چیزا رو بسازه ..

Keine Kommentare: