Sonntag, Dezember 03, 2006

حالا من دوباره نشستم تو گردونه ی تکراری ها !! شاید همون قصه ی اتوبوس جهانگردنی و هر N سال یکبارش تو مورچه خوار باشه ... گاهی از تکرار اتفاقات فرار میکنی ، بعد یه روزی وقتی که دیگه به هیچ چیزی فکر نمیکنی ، میبینی همون اتفاق دوباره غافلگیرت کرد و می شینی میشمری میبینی انگار که همه چیز مهیا بوده برای رخ دادنش و تو از اون دنیا دور بودی !! این همون حرکت روی فنر هست که بعضی از اتفاقها تکرار میشه فقط بعد زمانت هست که تغییر کرد .. - دخترای ننه دریا رو خاطر خوان پسرا - آهای عالیجناب با توام خاکستر توی گوشت رفته... رویایی که بهش نرسی تا آخر عمر دست از سرت بر نمی داره. -

Keine Kommentare: