Freitag, Dezember 01, 2006

دلم اون نوشته ی جبران خلیل جبران تو "نامه های عاشقانه ی یک پیامبر " و می خواهد همون جاش که میگه : ماری من تنها کسی هستم که اشکهای تو رو با بوسه جواب میدم... - حواسم هست که حواست به حواسم هست ! - دچار تهوع میشم وقتی تا انتها میره وبه ته نرسیده دوباره به ابتدا بر میگرده .. نه از برگشتنه .. از اتفاقش .. نباید باشه و بیوفته نباید و انقدر این رفت و آمد زیاد میشه که میشه عادت که یه روزی بدون اینکه حتی اتفاقی باشه همه چیز تموم بشه .... - دوست داشتن بدون مرزه ... اما اگه بخوای بذاریش تو قالب و چارچوب ، بهش شکل بدی و براش تعیین تکلیف کنی ، خسته کننده می شه ، روزمره می شه ، بکر بودن و ناشناخته بودنش از بین می ره . خوبه همه چی همین جوری طبیعی و وحشی باقی بمونه . بی خیال قالب سازی و تعریف مشخص . -

Keine Kommentare: