Mittwoch, Dezember 31, 2003
Montag, Dezember 29, 2003
Sonntag, Dezember 28, 2003
Samstag, Dezember 27, 2003
Freitag, Dezember 26, 2003
Donnerstag, Dezember 25, 2003
Mittwoch, Dezember 24, 2003
آب
*زیاد شنیدم که میگن زندگی یعنی فهمیدن. ولی به نظر من زندگی یعنی کنار اومدن با فهمیده ها.
*آدمی که زیاد سختی کشیده باشه، تو قضاوت ضعیفتر و ضعیفتر میشه. همه ی عالم و آدم رو برای هر اتفاقی مقصر میدونه و به هر چیزی حمله میکنه. گناهی هم نداره.
افشاگری آبروبری :
مانا تلفن ميزنه و کلی با هم حرف ميزنم و يهويي ميگه :فلانی يه جورايی ماهه ها .
ميگم : يه جورايی نه . خیــــــــــــــلی ماهـــــــــــه
میخنده و ميگه : فقط ميخواستم از زير زبونت بکشم ببينم نظرت چيه .
هيچی ديگه منم رو دست خوردم .... آبروم هم رفت ...
نقدی بر اين مطلب
Dienstag, Dezember 23, 2003
Montag, Dezember 22, 2003
Sonntag, Dezember 21, 2003
vahid
یه وقت فکر می کنی یه نفری صده،
بعد می بینی نوده
می گی خوب باشه عیب نداره قبوله
.
اما یه وقت فکر می کنی یه نفر صده
بعد می بینی نه بیشتر نیست
حالا اگه این نه بشه نوزده هم نمی خواهی
اگه بشه نود و نه هم نمی خواهی
.
کیه که ندونه نود و نه از نود بیشتره
اما تو نمی خواهی
Samstag, Dezember 20, 2003
آنقدر از تو دور شده بودم
که دلم برای خودم تنگ شده بود
و تنها همان کلامت
آب پاکيست
بر تمامی افکار پليدانه ام ...
آلبوم جديد عصار انقدر تاثير گذار بود که حتی با ترانه ی وطنش حس خوبی نسبت به جايی که تويش زندگی ميکنم پيدا کردم بقيه ديگه بماند که ...
Freitag, Dezember 19, 2003
تجسم خاطرات هم
افسانه گشته ....
تو هنوز از نيامده نمی آيی
و من از اين همه آمده
تنها ترم
دير كرده اي آفتاب
همه جا تاريکيست .....
این هم وبلاگ یکدونه داداشم
Donnerstag, Dezember 18, 2003
و بهترين اتفاق دنيا
هنوز هم
نيمه تاريک ِ اتاق است و
دستان گرم و مهربانت
که قوی و آرام
می لغزند روی موهايم
و نرمه موهای بناگوش را
با حوصله و دقت
می برند تا انحنای پشت گوش ها
آن جا که در پيچش گردن و شانه گم می شوند ..
آيدا
Mittwoch, Dezember 17, 2003
خدا از سر تقصيرات من بگذره خدا منو ببخشه که خواهر و برادرم و معتاد کردم که وبلاگ بنويسن ...
ديشب خواهرم اومده تو اتاق
ميگه: برو بيرون ميخواهم بنويسم ...
ميگم : خب حالا من باشم چي ميشه ؟
ميگه : دوست ندارم بخونيش ....
ميگم : خب وقتي پست کردي که ميخوانم .
ميگه : اون موقع فرق ميکنه
بعد مامان اومده ميگه خيلي خوب شد حالا ديگه خيالم از بابت سه تاتون راحته ....
Dienstag, Dezember 16, 2003
Montag, Dezember 15, 2003
Sonntag, Dezember 14, 2003
ميگم : مامان سرم درد ميكنه .
ميگه : استامينوفن بخور
ميگم : اوهوم، چند روزه نخوندمش ...
شبهاي روشن :
حميد رضا در مورد شبهاي روشن جالب نوشته .
اما من دوست نداشتم آخر فيلم اينطوري تموم بشه ، احتياجي هم نبود كه خودمو جاي رويا بگذارم و بگم كه دلم ميخواهد چطور بشه اما اگه بعد از چهار شب هم نميومد و اگه به استاد دانشگاه نه ميگفت تا آخر عمر اون عشق برايش عشق بود ...
اون كه ميخواست بياد چرا همون اول نيومد ؟
ببخشيد استاد كفش من تو بنر شما؟
وقتي اين همه آدم خوب كنارم هست كه حتي بعضي هاشو نديدم و شايد هيچ وقت نبينم وقتي ميبينم يه كسايي هستند كه خيلي خوبند وقتي مانا هست وقتي شماها هستيد و در اين شما ها تو هستي ديگه بايد نگراي چيزي باشم ؟
از همتون ممنونم
Samstag, Dezember 13, 2003
خاطره های خيلی خوبم و دوست ندارم با کسی قسمت کنم فقط ميتوانم بگم سفر خيلی خوبی برود اصولا سفرهايی که من و مامان با هم ميريم عالیـــه ...
اين هم از همونا بود
مانا جونم و منو ببخش و تو نيز و تو .
Dienstag, Dezember 09, 2003
ببخشيد كه اين مدت همش قاط بودم
ببخشيد كه اين مدت بد شدم
ببخشيد كه اين مدت از همه چيز فرار كردم
همش به خاطر تشخيص اشتباه يه دكتر بود كه سه ماه از همه پنهان كردم ، همش به خاطر اين بود نميخواستم كسي و ناراحت كنم ، دوست داشتم بهم خوش بگذره اما نميخواستم خاطره بذارم خيلي اين سه ماه سخت بود .
اون فراموشي ها بي وقفه
اون موقعيت گم كردنام به خاطر اين نبود كه عاشقم
به خاطره چيزه ديگه اي بود
خـــــــــــــــــيلي تنهايي و لمس كردم ...
خيلي سخت بود كه هر روز صبح بلند بشي و ندوني كه بعدشم هستي يا نه
تموم شد بلاخره تموم شد ...
مانا جونم ببخش كه بهت نگفتم ...
اين مسافرت فقط براي از بين بردن خستگي هاست ...
دلم برايت تنگه
دلم بيشتر برايت تنگ ميشه ....
همه چيز تموم شد از نو شروع ميكنم
فقط يه چيزي يه روزي برايت نوشتم و جرات نكردم اينجا بذارم
شايد ديگر نبينمت
شايد ديگر فرصتي حتي براي
باري ديگر نباشد
شايد همين فردا صبح
پيش از طلوع خورشيد
نفسي غروب كند
امروز آرامه آرام بودم
آرامش از اصالتت و
و چشمانت و
وشايد ديگر تكرار نشود ،
اينگونه نزديك
در چشمان خسته ات .
شايد ديگر هيچ نگاهيم در چشمانت تكرار نگردد.
امروز بي وقفه نگاهت ميكنم
اما ندان كه دوستت مي دارم
امروز بي وقفه صدايت را ميخواهم
اما ندان كه برايت مي نويسم
امروز ...
امروز ...
شايد آخرين بار ....
بگذار نداني
اينگونه بهتر است
يگانه موعود بر دلتنگي غروب جمعه ها
Montag, Dezember 08, 2003
Sonntag, Dezember 07, 2003
Samstag, Dezember 06, 2003
Freitag, Dezember 05, 2003
به اندازه تمام دنيا موتور سواري چسبيد . (اين موتوره خدا بود .)
به اندازه تمام دنيا رقصيديم و خل بازي در آورديم.
يه دنيا اگه يه روز بري سفر ...
تو رو اون لحظه كه ديدم به بهانه هايم ...
يه عالمه حرف از تو گفتن به شهاب ...
يه عالمه حرفهاي شهاب از شهرزاد ...
....
فوتو بلاگم هم ديگه رسما راه افتاد ...