Freitag, Juli 13, 2007

همه این راهروها را که می روم هر روز ، رفت و برگشتی است که آشوب را در دلم بیشتر می کند ، ماندن میان این رفتن و نرفتن به تهوعی است که هر شب که می خوابم می خوابد با من و هست تا صبح و صبح هم باید بالا بیاورمش وگرنه آرامشی نیستمانده ام بین این رفتن و نرفتن ، ماندنی که آخرتش را نمی دانم فقط عادتش مانده به این تهوع ، که سخت است ، که درد دارد ، که دردم می آید ، که از عادت شدنش ترسم می گیرد ، از پیچیدنش به تنم ... از سرگیجه اش ، از رفت و برگشتش همه این راهروها را می روم هنوز ، می دانی؟ که می روم و برمی گردم هی ؟ که دیگر نه ماندن می دانم نه رفتن ، که مانده ام در این رفتن و نرفتن...که می روم به ماندن ولی به رفتنم ، که می روم به رفتن ولی به ماندنم

Keine Kommentare: