Sonntag, Januar 18, 2015

شايد فصل گمشده ي كتاب نانوشته باشه ، هموني كه همه نوشته هاي اين سالها رو توي ذهنم به هم ميچسبونم اما هيچ تهي براشون پيدا نميكنم .
يه انتهايي مثل چند روايت مصطفي مستور همون فصل دوست داشتني من ، همون فصلي كه منو مجبور كرد كه همه ي كتاباش و بخونم .
همون فصلي كه واژه به واژه اش انقدر شبيه منه كه انگار منو نوشته تعريفاي منو نوشته . همون صندلي روشن . شهر خاموش ....

Keine Kommentare: