.
.
.
روباه گفت: -خدانگهدار!... و اما رازی که گفتم خيلی ساده است :
جز با دل هيچی را چنان که بايد نمیشود ديد. نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمیبيند .
شهريار کوچولو برای آن که يادش بماند تکرار کرد: -نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمیبيند.
-ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کردهای.
شهريار کوچولو برای آن که يادش بماند تکرار کرد: -به قدر عمری است که به پاش صرف کردهام.
روباه گفت: -انسانها اين حقيقت را
فراموش کردهاند اما تو نبايد فراموشش کنی. تو تا زندهای نسبت به چيزی که اهلی
کردهای مسئولی. تو مسئول گُلِتی...
شهريار کوچولو برای آن که يادش بماند تکرار کرد: -من مسئول گُلمَم.
..................
شازده کوچولو
اثر آنتوان دو سنتگزوپهری
برگردان احمد شاملو
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen