Dienstag, August 12, 2008

همين دیروز بود که خواستم بنویسم که رزالینی بود که زنگ میزدیم و با هم قرار میگذاشتیم و حسابی پیاده روی میکردیم و میرفتیم شرکت .. یا مثلا یه روزایی هماهنگ میکردیم که اتفاقی بریم شرکت و اتفاقی هم رو ببینیم .. بعد اصلا نمیدونم که چی میشه که در تو دو روز سر و کله ی همه دوستام پیدا میشه .. یکی زنگ میزنه یکی از اون قدیمی قدیمی ها ، تو 360 پیغام میگذاره .. یکدونه از همون قدیمی های وبلاگی یهویی زنگ میزنه و حالم و میپرسه و یکی پیشنهاد مسافرت میده و ... نکنه خبری شده !! راستی دیشب هم خواب دیدم که مرحوم خسرو شکیبایی عاشقم شده و صبح همون وقتی که حسابی عصبانیم یادش میافتم و میخندم ... راستی من از یه مسافرت خیلی خوش گذشتنی برگشته بودم ها ..

Keine Kommentare: