Dienstag, September 11, 2007

اينکه بخوام مثل هميشه بنويسم که دلم چی ميخواد فکر ميکنم خيلی تکراری باشه ٬ اما نميتوانم از يه روز بارونيه پائيز و برگهای حياط okf بگذرم ٬‌اينکه تو دوباره بيای دنبالم و يه کمی هم هوا سرد باشه و تو لباسهای ضخیم تر بپوشی و بشينيم روی صندلی های سفيد دور ميز و تو مثل هميشه گربه بازی کنی ٬‌ يا دوباره يه پنچشنبه ی زمستونی باشه و تجريش و يه عالمه برف و يه خستگی زياد ... يه ظهر خواب آلود و پياده روی عصرانه گيشا و خريد برای صبحانه و يه سوئيت کوچولو و سرد و يه عالمه سکوت .. هنوز هم تکرار دوست داشتنی ها بکر هست .. هنوز تا رسيدن به دوتا آدمی که فقط کنار هم هستند ٬‌ تا کسالت وار زندگی کردن و عادی شدن تمام اين دوست داشتنی ها راه زيادی هست .. شايد هم از تمام اين راهها جدا باشيم.. من خوبم.

Keine Kommentare: