Mittwoch, Januar 28, 2004

اين مدت که تو خونه بودم حسابي حوصله ام سر رفته بود از خدام بود که زودتر کار رنگ شرکت تموم بشه و برم سر کار و زندگيم .اما امروز که پدرام از شرکت زنگ زد که بيا هر چي فکر کردم ديدم حوصله ندارم پدرام هم گفت: ميگم خونه نبودي .خلاصه که امروز هم سرکار نرفتم و تا عصر اين دائي پژي هي تعريف و تمجيد و مبالغه کرد و منم مثلا گول خوردم و کار پرشين کول تموم کردم. بعدش هم خونه دائي جون و تاب بازي و موتور سواري و نقشه هاي شيطاني با شهاب ( يه نقشه کشيديم خدا اصلا هم از انجامش عذاب وجدان ندارم) . روزانه نويسي هم گاهي بد نيست . و در آخر اينکه : مواظب چيزهايي که شکستي و مواظب چيزهايي که هنوز ميتواني مانع شکستنشون بشي باش . با تو نيستم با تو ام .

Keine Kommentare: