Donnerstag, Mai 29, 2008

دختره هر جوری سعی کرد که منو متقاعد کنه که باید نماز خواند نتوانست و تنها دلیلی هم که پشت سر هم می آورد این بود که من نماز می خوانم حالم خوب میشه .. بعد آخرش گفت که امیدوارم یه اتفاقی تو زندگیت بیوفته که به نماز رو بیاری ... بعد یاد اون خانومه افتادم که یه بار تو تاکسی بهم گفت ، چه دستای قشنگی چه ناخنها خوشگلی .. ایشالا شوهر کنی خراب شه ..

Keine Kommentare: