الان من اینجام ، یعنی اینجایی که هستم رو تخت تو هست بعد تو هم برای اینکه من وبلاگ بازی کنم مجبور شدی کتاب جنگ و صلح که از شهرکتاب خریدیم تا تو تو تاکسی صبح ها بخونی و میخوانی ... بعدشم اینکه لپ تاپم ترکیده ، من هم مجبورشدم تو این چند روز ظرفاتونو بشورم ، کتابخونه ات و مرتب کنم کمد لباساتو مرتب کنم تا تو نگهم داری ... تو هم از من تقدیر نکردی ، که من چراغ خونه ام ، وجوده من نعمتی هست و ... اما آقای پدرت به لیلا گفت و ما حسودی نمودیم الان هم اگه یه ذره دیگه ادامه بدم تو بیرونم میکنی مخصوصا اینکه امشب منو به زور نگه داشتی....
(
این اولین پست این مدلیه .. تازه اگه لپ تاپم بود بیشتر میشد ، دفعه بعد )
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen