Mittwoch, Januar 03, 2007

با اینکه خودش یه نوع عادت هست اما عادت کردم که عادت نکنم .. به ساده تریم و پیش پا افتاده ترین ها .. اصلا از تکرار فراری هستم .. از لباسهای تکراری ، از کتابها و حرفها و آدمها و از روزهای شبیه به هم .. اما یه چیزی هست که تکرار میشه اما تکراری نیست ، انگار که قانون تکرار و عادت درونش نمی گنجه .. یه چیز دیگه است .. مثل خیلی چیزهای دیگه که هست و انقدر هست و بزرگ هست که از بزرگی دیده نمیشه .. خسته کننده نیست .. ترسی از تکرارش نیست .. شاید مثل نفس کشیدن .. انقدر هست که حس نمیشه .. از همون عادتهای باید بودن .. میدونی ! رسیدم به این حرفا ، اینکه تعریف شده ایم .. اینکه خیلی چیزا تکرار میشه ، همین تکرارشون و پی در پی وقوعشون آرومم میکنه .. عادت نیست .. چیزی جدا از اینکه باید باشه نیست .. من فقط دیشب یهویی دلتنگ شدم ، نه از دلتنگی هایی که وقت ساوه رفتن بود .. دلتنگی که دچار مسافت نیست .. نزدیکی اما دلم تنگه .. اصلا انگار که تا به حال دلتنگت نشده باشم .. انگار که برای بار اول باشم .. نمی دونم خوب باشه یا بد ، اما من دلم تنگ شده بود .. شاید باید بودن تو باش

Keine Kommentare: