نازک نارنجی و بی مخاطب نوشت ها
Samstag, Januar 16, 2016
چشمامو ميبندم و يادم مياد كه توي قطار خم شد و منو بوسيد، با اينكه مريض بود. و بعد سلسله وار همه چيز يادم مياد كه گفت وقتي نيستي خونه خالي
، مسيج هاي وقت و بي وقت دلتنگي و بهت فكر ميكنم.
همه ي ريزه كاري هاي دوست داشتن، همه ي ريزه كاري هايي كه حواسش هست.
ولي من چرا اين حالم ؟ چرا اين همه علامت سوال دارم، چرا ترسيدم ؟
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen
Neuerer Post
Älterer Post
Startseite
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen