Mittwoch, November 28, 2007
. شهر وقتی میتواند شهر تو باشد که بتوانی با کسی در خیابانهایاش قدم بزنی. یکنفر هم که باشد بس است. یکنفر که با او خیابانها را قدم بزنی. که بعدها عبور از جلو آن ساختمان که آن روز با هم گذشنید، عبور از جلو هر ساختمانی نباشد، عبور از پیش ِ آنی باشد که آنسال با هم پیادهروش را قدم زدید. شهر وقتی شهر تو است که کسی در خانهای از خانههایاش تلفناش را جواب بدهد و تو باشی که میگویی: «مییای یهکم با هم قدم بزنیم؟» وقتی نه آن خانه هست، نه جواب تلفن نه قدم، شهر دیگر شهر تو نیست. این شهر هی تمام میشود. ذره های زمان جذب مکان نمیشوند. هرچهقدر هم که اوزو دوربیناش را در مکانهای خالی نگه دارد، مکانهای این شهر کسی را، حالی را یاد تو نمیآورند.
دفتر های سپید بی گناهی
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen