Donnerstag, Februar 01, 2007

قرار ما مثل همیشه کوچه لیلی ، روبروی رستوران ژاپنی ، کنار همون نیمکت تنها .. میاد، یعنی اینبار من زودتر میرسم و با دفعه ی قبل که زودتر اومد مساوی میشیم ... حسابی کوچولو تر شده ! هنوز هم یه عالمه عاشق گربه است ..هنوزم هم دنیاش برام عجیبه و عجیب بودنش و دوست دارم ..هنوز هم ناآگاهانه میریم سراغ دوست داشتنی های همدیگه ، اول از همه سراغ شهر کتاب ونک .. و طقه پائینش کلی اسباب بازی وسیله ی تفریح پیدا میکنیم و می خندیم .. یواش یواش می فهمم قبل از رفتنش نگرانی اتفاق هایی بود که مطمئن بود براش می افته ، حالا هم افتاده .. کلی آروم تر شده میخندیم به کتاب مرغ و الاغ به خونه ی لونه و طویله ، به صدای قد قد و عرعر بعدش هم میزنیم بیرون .. میریم سراغ آلبالو .. کلی چیزای دوست داشتنی توش گوش میدیم و تست خوشمزه میخوریم ..کلی از آدمای دیگه حرف میزنیم و یه جورایی هم خوشحالیم که بازمانده های اون جمع 5 نفره خودمون هستیم ، میپرسه:هنوزم جدیه ؟ میپرسه تو چطور توانستی این همه جدیت اون اول قبول کنی .. میگم همیشه افکارت درست از آب در نمیایند !! میگم : همیشه فکر میکردم که هیچ وقت نتوانم با تو رابطه ی خوبی داشته باشم و می خنده و میگه : تو هم نچسب !!!!بعدش هم میشه پیاده روی !! پیاده روی های طولانی و همیشه دوست داشتم .. ونک تا وزرا ، کلی راه میریم .. هستند کسانی که حضورشون بسیار کمرنگه اما باید باشند .. حتی دیر و دور ، هستند کسایی که برام مهم نیست که کجا هستم و کجا هستند باید حتما ازشون خبر داشته باشم .. باید این ایمان و داشته باشم که هر وقت که اراده کردم زودی بتوانم گوشی تلفن و بردارم یا یه ایمیل بزنم و زود هم جواب بگیرم .. آدمهایی هستند که بوی خودش و دارند و تا ته دنیام باید بمونند !!

Keine Kommentare: